نگار جونمنگار جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

ثمره عشق مامان و بابا

مامان نگار هستم

تولد مامان جون

سلام عزیزدل مامان بابا.روز ٢٧ فروردین تولد من بود و من امسال یک تولد ویژه داشتم! چون امسال تو هم به جمع ما اضافه شده بودی و خدا کادوی تولدمو به من داده بود و  بهترین هدیه ای که تا به حال گرفتم تو بودی  فقط اینکه تو تمام مراسم تولد شما خوابت سنگین بود و بیدار نمیشدی. باباجونت هم یک کیک خوشگل برام خرید که عکسشو برات میزارم.  انشاءلله که همیشه صحیح و سالم باشی و در کنار هم سالیان سال جشن بگیریم و شاد باشیم. بازم مثل همیشه میگم که من و باباجون عاشقتیم و خیلی دوستت داریم خدا تو رو برامون حفظ کنه. ...
30 فروردين 1393

یکسالگی وبلاگ نگارجون و یکماهگی نگارگلم

سلام قربونت برم عزیزدل مامان و بابا،نگارجونم امروز یکماهه شدی  و ما برای گرفتن قد و وزنت بردیمت خانه بهداشت .عزیزم شکر خدا وزنت 4300 شده بود و دورسرت 37.5 و قدت 53.5 شده بود.خانم بهداشت گفت همه چیزت عالیه و این نشون میده شیر مادر برات کافی بوده.نمیدونی چقدر خوشحال شدم و خداروشکر کردم.بازم یکماهگیتو بهت تبریک میگم . راستی دیروز تولد یکسالگی وبلاگت بود.  درست یکسال پیش در 20 فروردین این وبلاگو برات درست کردم. امیدوارم بزرگ شدی وبلاگتو بخونی و از دیدنش و خوندن خاطراتش لذت ببری. بازم مثل همیشه میگم من و باباجون عاشقانه دوستت داریم و از خدای خوبمون به خاطر هدیه دادن  فرشته کوچولو  به ما س...
22 فروردين 1393

تولد بابا جون

نگارجونم ماشاءلله برای خودت خانومی شدی و هر روزی که میگذره بیشتر دوستت دارم . از خدا به خاطر این همه لطفش سپاسگزارم،دیروز تولد باباجون بود و من کیک پختم و امسال تولد باباجونو سه تایی جشن گرفتیم.خیلی خوش گذشت. ...
16 فروردين 1393

ثبت خاطرات روز زایمان

نگار جون عزیزم، امروز اومدم خاطرات زایمانو برات بنویسم و اون لحظات ناب رو ثبت کنم. قبل از اینکه شروع به ثبت این خاطرات کنم.اول از همه باز هم از  خدای مهربون سپاسگزارم که کمکم کرد تا زایمان خوبی داشته باشم و تو فرشته کوچولومو صحیح و سالم در آغوش بگیرم.امسال عید متفاوتی داشتیم چون لحظه سال تحویل تو دختر گلم هدیه  الهی کنارمون بودی و چقدر شیرینه حضورت در زندگی ما،بابا جون که خیلی خوشحاله از اومدنت و مدام تو طول روز قربون صدقه تو دختر خوشگلمون میره. حالا بریم سراغ خاطرات زایمان: چهارشنبه 21 اسفند ماه سال 92 بود که ما صبح زود آماده شدیم و رفتیم بیمارستان.حدود ساعت 7:05 صبح بود که رسیدیم بیمارستان و ...
4 فروردين 1393
1